پیام


قـومی متفكرند در مـذهب و دیـن *** قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آن كه بانگ آید روزی *** كای بیخبران راه نه آنست و نه این

دوستان عزیز مهم نیست که احمدی نژاد یا خامنه ای یا فلانی چه گفته و چه کرده.
این حکومت از بیدار شدن من و تو میترسد
مهم این است که من و تو به هم چه می گوییم

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

آریابد

۲ نظر:

  1. این است فرهنگ آریایی که بالای منبر رفته ای و به آثار دیگران دستبرد میزنی فورا شاهکار مرا که به نام پروین اعتصامی در وبلاگ خود درج کرده ای فورا پاک کن تا از پیگرد قانونی به جرم تجاوز به حقوق کپی رایت در امان بمانی
    من پروین باوفا، شاعر،نقاش،نویسنده، آهنگساز،ترانه سرا و طراح مقیم کالیفرنیا، (حماسه زن پارسی) را که درزیر ملاحظه میکنید را 23 سال پیش سروده ام که هم پارسی وهم ترجمه انگلیسی آن درطول همه این سالها ازطریق رسانه ها و سایت های گوناگون پخش و درج شده است را در چند سال اخیرچون دو حماسه دیگرم حماسه پرواز و حماسه میلاد توسط برخی از هم میهنان گژدست و پلید اندیشه به تاراج رفته و با متنی آشفته و عنوانی غلط "که من پروین فروغ شهر ایرانم" به نام شعرای دیگر چون فروغ فرخزاد، بویژه پروین اعتصامی که سبکی سنتی داشت و هرگز شعرحماسی،تاریخی و اوزان نیمایی نسروده بود از طریق ایمیل، وبلاگ، سایت و فیس بوک منتشر کرده اند که توانستم ازطریق پیگرد قانونی بسیاری از آنها راببندم اما هنوز این چکامه نیز همانند دو چکامه دیگرم دست به دست گشته وبه عنوان شاهکاری از پروین اعتصامی دهها صفحه گوگل و و، را اشغال کرده است که خواهش میکنم با من همکاری کرده و از راه اشتراک گذاشتن شعرولینک ویدیوهای آن در روشن کردن حقیقت و رسوا کردن این افراد بی خرد و بی فرهنگ با من همکاری کنید. ازمهرهمه شما عزیزان پیشاپیش سپاسگزارم.
    شعرو آهنگ: پروین باوف
    http://youtu.be/40C9Zl2z0Ik
    http://youtu.be/nx5s1851bgY
    http://youtu.be/mi_OfuLM67Q
    ا
    که من "پروین" فروغ شعر ایرانم

    پاسخحذف
  2. ا
    که من "پروین" فروغ شعر ایرانم
    "حماسه زن پارسی"
    مرا ای مرد
    مرا ای بیخبر از درد
    برو دیگر..
    مرا آسان مخوان یک زن
    مخوان آسان مرا یک زن
    زنی چون من
    که از بهر وطن
    کرده سپراین تن
    نه آن لیلی مجنونم
    .. نه آن شیرین فرهادم
    که من پروین فروغ شعرایرانم
    نه پوراندخت .. نه آزرمدخت
    ..نه آتوسا .. نه پانته آ
    که آرتیمس سپهسالار ایران
    درنبرد ناوگان پارس و یونانم
    مرا بیداد تو شاهد به تاریخی
    که می بالیده برنامم
    * * * * **
    مرا گر درمقام همسری بینی
    نه یک همخواب و هم بستر
    که یک همراه ، یک یاروفادارم
    نه یک برده ، مکن اینگونه انکارم
    مینگارم تو بی پندار
    اگر با جورسنگین تو می سازم
    اگر درآتش کین تو می سوزم
    مپندارم که راه رستگاری را نمیدانم
    که جوشد خون ایرانی به شریانم
    مرا فردای فرزندم
    مرا عشق به دلبندم
    چنین برپازده زنجیر
    مرا ایمان به آرمانم
    مرا عهد به پیمانم
    نموده این چنین با دردتو درگیر
    اگرمادرنبود کی بود تورا جانی؟
    که آزارم دهی اینسان به آسانی
    بدون من کجا میداشت تاریخ تو؟
    آرش با کمانش
    کاوه آهنگرو آن گرزو سندانش
    بدون من کجا میداشتی آن شاعر طوسی
    نگهبان زبان پارسی ، استاد فردوسی
    * * * * * *
    مرا گر درمقام مادری بینی
    مگوبامن که فرشی از بهشت
    درزیرپایم پهن گستردی
    نگاهم کن، نگاهم کن
    که زیرپای من دنیا به جریان است
    زنورعشق من رخشنده کیهان است
    که با دستان من
    گهواره گردون به دوران است
    که جای پای من برچهره ی
    سرخ وسپید وسبزایران است
    مرا گردرمقام مادری بینی
    مگوبامن که فرشی از بهشت
    درزیر پایم پهن گستردی
    نگاهم کن، نگاهم کن
    که درهرخانه ای بامن
    بهشتی لاله گون ازعشق میروید
    که در آغوش من انسان
    مرام صلح و آزادی می آموزد
    تو با دستان نیرنگت
    مگستر زیر پایم
    مخمل پوشالی فرش بهشتی را
    که یک زن را
    نیازی نیست پاداش
    این همه نیکوسرشتی را
    بروای مرد مبرآسان به لب نامم
    که من آزاده زن فرزند ایرانم
    برو پیشینه ات را بین
    برو تاریخ از سرخوان
    به دورانی که کارت سستی و آسودگی بوده
    همه آوارگی ،ویرانگی بوده
    مرا پیشه، هنر، فرزانگی ، سازندگی بوده
    * * * * * *
    دهانم ازچه می بندی؟
    به دست و پای من ای مرد
    تو زنجیر حقارت از چه می بندی
    که فرهنگ مرا
    هرگز نبوده با چنین اندیشه پیوندی
    تو رویم ازچه می پوشی؟
    کلامم ازچه می چینی؟
    توبهر خواری ام ای کهنه جو
    بیهوده میکوشی
    هراس تو زرویم نیست
    بیم تو ... زمویم نیست
    چون آزادی برگهای تنم جوشد
    از اینرو پیک خاموشی
    زنی بر نام من مهر فراموشی
    برو ای مرد، برو دیگر
    برو این دام بر مرغ دگر نه
    که عنقا را بلند است آشیانه
    پروین باوفا، ارواین اکتبر 1989

    پاسخحذف